جدول جو
جدول جو

معنی نامبردار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نامبردار شدن
(شِ شُ دَ)
معروف و مشهور شدن. سرشناس گشتن. سروری و سالاری یافتن:
نبیره، پسر داشتم لشکری
شده نامبردار هر کشوری.
فردوسی.
و رجوع به نامبردار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُدَ)
به نام و شهرت رساندن. شهرت بخشیدن. مشهور کردن، تربیت کردن. پرورش دادن و به حد لیاقت و شهرت رساندن. به جاه و منصب رساندن. سری و سروری بخشیدن:
نرفت از جهان سعد زنگی به درد
که چون تو پسر نامبردار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامبردارشدن
تصویر نامبردارشدن
مشهورشدن معروف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورکردن معروف ساختن، بمنصب ومقام رساندن سروری بخشیدن: نرفت از جهان سعد زنگی بدرد که چون تو پسر نامبردار کرد. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نام بودن، شهرت ظوازه، دارای جاه ومقام بودن، پهلوانی دلیری، اهمیت ارجمندی
فرهنگ لغت هوشیار